ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 28 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

ادامه مسافرت ...

عزیزم وقتی جلفا بودیم رفته بودیم تو یه باغ گیلاسی که انگار گوشه ای از بهشت بود . البته تو اون باغ آلبالو و توت فرنگی هم بود که خودت می کندی و میخوردی .. راستی دست عمه مریم و عمو ابراهیم درد نکنه  که مارو تو اون باغ با صفا بردند .. و دست عمو ناصر هم درد نکنه که شام رو تو یه رستوران ترتیب داده بودند و حسابی بهمون خوش گذشت . راستی مامان جون منم  تو شهر بابایی آش دوغ درست کردم و حسابی همه خوششون اومده بود .. البته امیدوارم ههههه. اینم عکسای اون باغ و رستوران .... این نمایی از شهر بابا جون ... اینم عسلم در حال چیدن و خوردن آلبالو .. ( حسابی مستقل شدی یا ) اینم عکس رستوران .. که شما ها رفتین تو جایگاه عروس ...
19 خرداد 1391

مسافرت در خرداد 91

سلام نازنین شیرین زبانم !!! تعطیلات خرداد ماه بهانه ای شد تا بتونیم به بابابزرگ و مامان بزرگ(بابایی )و دیگر فامیلها سر بزنیم . خیلی خیلی بهت  و البته بهمون خوش گذشت . فدات بشم که هیشکی رو فراموش نکرده بود ووقتی وارد خونه شدی با دیدن آبا با حالت پرسش پرسیدی ؟: حاجی کووووووووووو؟ عمو کوو؟ الهی دورت بگردم که دیگه من و بابایی رو مامان جون وبابا جون صدا میکنی و به خودت هم میگی ال آی جون . خیلی پارک رو دوست داری مخصوصاً تاب بازی و سرسره بازی ... کم کم جملات کوتاه رو میگی و شیرین تر شدی . اینم چند تا عکس از مسافرتمون>>>>>>>>>>>>>>>>البته در ادامه مطلب   این عکست مربو...
17 خرداد 1391

تولد دوسالگی فرشته نازم ....

همیشه بهار  یه حس خاصی دارم ... دلم می گیره ..بغضم میگیره ...اصلا گویا تحمل تحول به این بزرگی رو ندارم ... امسال هم با همه دلگیریهاش  شروع شد ... اما شیرین زبونیهای عسل مامان  باعث شده که بیشتر  برای خندیدن و شاد بودن  بهانه داشته باشم .. سال تحویل رو برای اولین بار  در خونه بابابزرگ (جلفا) بودیم . وحسن بزرگتر اینکار این بود که بابایی هم باما بود و شیفت کاریش نبود . روز دوم فرودین رفتیم پارس آباد و خونه اون یکی بابا بزرگ ... مهم اینه که به تو بیشتر خوش میگذشت . تو حیاط با بچه ها بازی می کردی و شاد بودی ...چون شما اصلا ماشین سواری و مسافرت رو دوست نداری . از 5 فروردین برگشتیم اردبیل و هرکسی رفت  ادار...
1 خرداد 1391

ال آی نازم در شورابیل ...

سلام طلا خانوم ... مامانی سریع میرم سراغ اصل مطلب... دیروز 18 فرودین 91  که جمعه بود و بابایی شیفت روز بود ... بازم عمو احمد و خاله اینا به دادمون رسیدن . البته به خاطر  شما میگم که حیفه تو این هوای بهاری  همش تو آپارتمان باشی . بعد از صبحانه رفتیم دریاچه  شورابیل و شما نی نی دو ساله من کلی بهت خوش گذشت . سر سره بازی کردی . اولش برات سخت بود  ولی کم کم یادگرفتی  البته با کمک عمو احمد و دایی جون . بعد رفتیم  تا از وسایل برقی هم استفاده کنیم . اژدهای آبی رو دیدی چون  نمی شناختیش اول بهش گفتی هاپو ... یه کم بعدش گفتی  شیر و قتی بهش رسیدیم  گفتی مار ... افرین دخترم  بالاخره&...
1 خرداد 1391

ال آی خوش تیپ....

نفسم امروز به خاطر شما مرخصی گرفتم تا پیشت باشم و بیشتر باهات باشم . .. بعد از صبحانه به بهانه کار بانکی از خونه رفتیم بیرون ... اینم ژست شما قبل از بیرون رفتن .. حالا هم که برگشتیم گیر دادی که نانای کنیم ...هههه وقتی تو خیابون دستم رو میگیری و باهم قدم میزنیم بی نهایت حس خوبی بهم دست میده و از ته دل به وجود نازنینت افتخار میکنم .. مامانی کلی دوستت داره ..عسلم ...
1 خرداد 1391
1